روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفی میکنند و آن را حالتی میدانند که در آن، فکر، میل، یا عقیدهای خاص، که اغلب وهمآمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود میگیرد، آنچنان که حتی اختیار و اراده را از او سلب کرده و بیمار را وامیدارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواستهاش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگی کار یا افکار خودآگاه است اما نمیتواند از قید آن رهایی یابد.
وسواس به صورتهای مختلف بروز میکند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه میشود :
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛تردید؛شک در عبادت؛ترس؛دقت و نظم افراطی؛اجبار و الزام؛احساس بن بست؛عناد و لجاجت.
به طور کلی وسواس شامل فکر، احساس، اندیشه یا تصویر ذهنی مزاحم است و اجبار شامل، رفتاری آگاهانه و عودکننده است که به آن O.C.Dیا obsessive compulsive disorderیا اختلال وسواسی اجباری می گویند.
علائم دیگر:
در مواردی وسواس بصورت، خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدی، آتش زدن جایی، درآوردن جامه خود، بیقراری، بهانهگیری، بیخوابی، بدخوابی، بیاشتهایی،… متجلی میشود آنچنانکه به اطرافیانش این احساس دست میدهد که نکند دیوانه شده باشد.
انواع وسواس:وسواسهایی که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تاثیر قرار داده و احاطه شان میکند معمولا بصورتهای زیر است:
وسواس فکری:
این وسواس بصورتهای مختلف خود را نشان میدهد که برخی از نمونه
های آن بشرح زیر است:
اندیشه درباره بدن:
بدین گونه که بخشی مهم از اشتغالات ذهنی و فکری بیمار
متوجه بدن اوست. او دائما به پزشک مراجعه میکند و در صدد بدست آوردن دارویی جدید
برای سلامت بدن است.
رفتار حال یا گذشته:
مثلا در این رابطه میاندیشد که
چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و
یا آیا امروز که مرتکب فلان عملی میشود آیا درست میاندیشد یا نه؟ تصمیمات او
رواستیا ناروا ؟
در رابطه با اعتقادات: زمانی فکر وسواسی زمینه را برای تضادها
و مغایرتهای اعتقادی فراهم میسازد. مسایلی در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود
خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول میدارد.
اندیشه افراطی:
زمانی وسواس در مورد امری بصورت افراط در قبول یا رد آن
استبا اینکه بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولی بصورتی است که گویی اندیشه مزاحمی
بر او مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط میسازد، از آن دفاع و یا
آن را طرد میکند بدون اینکه آن مساله کوچکترین ارتباطی با زندگی او داشته باشد;
مثلا در رابطه با دارویی عقیدهای افراطی پیدا میکند بگونهای که طول عمر، بقای
زندگی و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو میداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان
نتیجهای دست نیابد.
۲- وسواس عملی:
وسواس عملی به شکل های گوناگون خود را بروز میدهد که ما به
نمونه ها و مواردی از آن اشاره میکنیم :
شستشوی مکرر: مردم بر حسب عادت تنها
همین امر را وسواس میدانند و این بیماری در نزد زنان رایجتر است.
رفتار منحرفانه:
جلوه آن در مواردی بصورت دزدی است و این امر حتی در افرادی
دیده میشود که هیچگونه نیاز مادی ندارند.
دقت وسواسی:
نمونه اش را در منظم
کردن دگمه لباس و… میبینیم و وضعیت فرد بگونه ای است که گویی از این امر احساس
آرامش میکند.
شمردن:
شمردن و شمارش ها در مواردی میتواند از همین قبیل
بحساب آید مثل شمردن نرده ها با اصرار بر این که اشتباهی در این امر صورت
نگیرد.
راه رفتن:
گاهی وسواسها بصورت راه رفتن اجباری است. شخص از این سو به
آن سو راه میرود و اصرار دارد که تعداد قدمها معین و طبق ضابطه باشد. مثلا فاصله
بین دو نقطه از ده قدم تجاوز نکند و هم از آن کمتر نباشد.
۳- وسواس ترس:
صورتهای ترس وسواسی عبارت است از: ترس از آلودگی – ترس از مرگ
– ترس از دفع – ترس از محیط محدود – ترس از امری خلاف اخلاق – ترس از تحقق
آرزو.
۴- وسواس الزام:
در این نوع وسواس نمیتواند خود را از انجام عمل و یا فکری
بیرون آورد و در صورت رهایی از آن فکر و خودداری از آن عمل موجبات تنش در او پدید
خواهد آمد.
وسواس در چه کسانی بروز می کند؟
الف) در رابطه با سن
تجارب حیات عادی افراد نشان میدهد که وسواس همگام با
بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجا رشد میکند. اگر در آن ایام
شرایط برای درمان مساعد باشد بهبودهای نسبی و دورهای پدید میآید وگرنه بیماری سیر
مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه میآید.
ب) در رابطه باهوش:
بررسیهای علمی نشان دادهاند که وضع هوشی آنها در سطحی
متوسط و حتی بالاتر از حد متوسط است. وسواسیهایی که دارای هوش اندک و یا با درجه
ضعیف باشند بسیار کمند بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کم هوشی شان شود.
ج) در رابطه با اعتقاد
د) در رابطه با شخصیت و محیط:
تجارب نشان دادهاند آنهایی که در زندگی شخصی
حساسترند امکان ابتلایشان به بیماری وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر
است. در بین فرزندانی که والدینشان معمولا محکومشان میکنند این بیماری بیشتر دیده
میشود.
پارهای از تحقیقات نشان دادهاند که شخصیت والدین و حتی صفات ژنتیکی،
روابط همگن خویی و محیطی در این امور مؤثرند بهمین نظر وسواس در بین دوقلوهای یکسان
بیشتر دیده میشود تا در دیگران، اگر چه ریشههای اساسی و کلی این امر کاملا مشهود
نیست.
مساله شخصیت را اگر با دامنهای وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که
این امر حتی در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس بر خلاف
بیماری هیستری است که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده میشود، در جوامع بظاهر
متمدن و پیشرفته و حتی در بین افراد هوشمند هم بمیزانی قابل توجه دیده میشود.
ریشه های خانوادگی وسواس
در مورد ریشه و سبب این بیماری مطالب بسیاری ذکر
شده که اهم آنها عبارتند از وراثت، شخصیت زیر ساز یا الحاقی، وضع هوشی، عوامل
اجتماعی، عوامل خانوادگی، عوامل اتفاقی، رقابتها، منعها و… که ما ذیلا به مواردی
از آن اشاره میکنیم.
الف) وراثت:
تحقیقات برخی از صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد
وسواسیها، این بیماری را از والدین خود به ارث بردهاند، اگرچه گروهی دیگر از
محققان جنبه ارثی بودن آن را محتمل دانسته و قایل شدهاند، انتقال زمینههای عصبی
میتواند ریشه و عاملی در این راه باشد.
ب) تربیت :
در این مورد مباحثی قابل ذکرند که اهم آنها عبارتند از:
۱- دوران کودکی:
اعتقاد گروهی از محققان این است که پنجاه درصد وسواسهای
افراد در سنین جوانی و پس از آن از دوران کودکی پایهگذاری شده و تاریخچه زندگی
آنها حاکی از دوران کودکی ویژهای است که در آن کشمکشها و مقاومتها و سرسختیهای
فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواستههای بزرگتران تاب مقاومت نداشته
است.
۲- شیوه تربیت:
در پیدایش گسترش وسواس برای شیوه تربیت والدین نقش فوق
العادهای را باید قایل شد. بررسیها نشان میدهد مادران حساس و کمال جو بصورتی
ناخودآگاه زمینه را برای وسواسی شدن فرزندان فراهم میکنند و مخصوصا والدینی که
رفتار طفل را بر اساس ضابطه خود بصورت دقیق میخواهند و انعطاف پذیری کمتری دارند
در این رابطه مقصرند. تربیتخشک و مقرراتی در پیدایش و گسترش این بیماری زیاد مؤثر
است. نحوه از شیر گرفتن کودک بصورت ناگهانی، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و
کنترل کودک در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت او هم در این امر مؤثر است.
۳- تحقیر کودک:
عدهای از بیماران وسواسی کسانی هستند که دائما این عبارت به
گوششان خورده است که: آدم بی عرضهای هستی، لیاقت نداری، در خور آدم نیستی، بدرد
زندگی نمیخوری… و از بابت عدم لیاقتخود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران
ارشد رکوفتشنیده و تنبیه شدهاند. این گونه برخوردها بعدا زمینه را برای ناراحتی
عصبی و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
۴- ناامنیها:
پارهای از تحقیقات نشان دادهاند برخی از آنها که دوران حیات
کودکی آشفتهای داشته و با ترس و نا امنی همساز بودهاند بعدها به چنین بیماری دچار
شدهاند. آنها در مرحله کودکی وحشت از آن داشتهاند که نکند کار و رفتارشان مورد
تایید والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران کودکی برای راضی کردن مربیان خود
میکوشیدند و سعی داشتهاند که دقتی افراطی درباره کارهای خود روا دارند و در همه
مسائل، با باریکبینی و موشکافی وارد شوند.
۵- منعها:گاهی وسواس فردی بزرگسال
نشات گرفته از منعهای شدید دوران کودکی و حتی نوجوانی و جوانی است. مته بر خشخاش
گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیریهای بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر
چه ممکن است کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد معلوم نیست عاقبتخوش و میمونی
داشته باشد.
۶- خانواده افراد وسواسی: بررسیها نشان داده اند:
- اغلب وسواسیها والدین
لجوج داشتهاند که در وظیفه خواهی از فرزندان سماجتبسیار نشان میدادهاند.
-
ایرادگیر و عیبجو بودهاند اگر مختصر لغزشی از فرزندان خود میدیدند، آن را به رخ
فرزندان میکشیدند.
- خسیس و ممسک بودهاند به طوری که کودک برای دستیابی به
هدفی ناگزیر به شیوهای اصرارآمیز بوده است و بالاخره افرادی کم گذشت، طعنه زن،
ملامتگر، بودهاند و کودک سعی میکرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور کند تا
سرزنش نشود. (۶)
آمار
خیلی از افراد فکر می کنند اختلال وسواس اجباری در خانم ها بیشتر است.
برخلاف
تصورر عموم احتمال ابتلای مرد و زن به OCD(اختلال وسواس اجباری) یکسان است، اما در
گروه سنی نوجوانی، میزان ابتلای پسران از دختران بیشتر است که منشاء ژنتیک
دارد.
از سوی دیگر میزان ابتلای افراد مجرد به این اختلال، بیشتر از متاهل
هاست.
۲ ـ هرگز از نحوه صحبت کردن او تقلید نکنید؛حتی زمانی که میخواهید مشکلش را برایش توضیح دهید.
۳ ـ با او نحوه تنفس صحیح را تمرین کنید؛ورود هوا از بینی و خروج آن از دهان.
۴ ـ به او آموزش دهید که شمرده و آرام صحبت کند و مراقب وضعیت تنفسی خودش باشد.این کار را با او تمرین کنید.در تمرینات از کلمات و جملات ساده شروع کنید و بعد به تدریج بر دشواری آن بیفزایید.
۵ ـ اگر فرصت کافی برای تمرین ندارید،از او بخواهید خودش هر روز رو به روی آینه تمرینهایی را انجام دهد.
۶ ـ به او یاد دهید که در زمان صحبت،ابتدا جملات را در ذهنش مرتب کند و بعد از نظم دادن،به آرامی آنها را بیان کند.
۷ ـ هیچ وقت به جای او صحبت نکنید؛مشوق او برای حرف زدن باشید.از جمع بچهها یا افراد آشنا شروع کنید و بعد در بیرون از خانه برای او موقعیتهایی را فراهم کنید که شروع کننده صحبت باشد تا ترس او از صحبت کردن نیز کاهش یابد.
۸ ـ حس مشارکت و همکاری را در او تقویت کرده و او را تشویق به شرکت در کارهای گروهی کنید.
۹ ـ مهمترین و تاثیر گذارترین عاملی که باعث تداوم لکنت میشود،پایین بودن اعتماد به نفس است.برای حل این مشکل مسئولیتهایی را که میدانید فرزندتان از عهده آنها برمیآید، به او بسپارید.
۱۰ ـ توجه داشته باشید در صورتی که مشکل کودک شدید است،بهتر است از متخصصان گفتار درمانی کمک بگیرید.
منبع: سایت پزشکان ایران
۱-مهارتهایتان را توسعه دهید. با آموزش مداوم ، استعدادهایتان را پرورش دهید و در کارتان رقابت ایجاد کنید تا عقب افتادگی هایتان را جبران نمائید.
۲ـ عرصه های کاری جدید را جستجو کنید.
۳- برنامه ریزی کنید تا بعد از انجام یک دوره کار فشرده برای مدت کوتاهی هم که شده به مسافرت بروید.
۴- یک تغییر ماهرانه در کار ایجاد نمائید. اگر احساس می کنید کارتان بیش از حد یکنواخت است ، در جستجوی راههایی برای ایجاد تنوع در کار باشید. برای مثال ، می توانید از برنامه های اطلاعاتی و نرم افزاری جدید بهره بگیرید و در جستجوی راههای جدید بهره وری در کارتان باشید.
۵- فکر و احساس خود را مانند جسمتان ورزش دهید و به فعالیت وا دارید. یک راهپیمایی پرتحرک و با حرارت در طول روز، سطح انرژی شما را بالا می برد و به شما این امکان را می دهد که افکارتان را سازماندهی کنید. حتی یک تغییر در مکان نشستن در سر کار می تواند هیجان و احساس تازه ای در شما بوجود آورد.
۶- بکوشید تا در کار خود بهترین باشید. سعی کنید در هر کاری که انجام می دهید برتر بودن قابلیت های شما چشمگیر باشد. اطمینان داشتن به توانائیهایتان هم انگیزه خودتان را بالا می برد و هم دیگران را نسبت به توان شما دلگرم می کند.
۷- انعطاف پذیر باشید. از سختگیری و نکوهش بیش از حد در مورد کارتان بپرهیزید. اگر می دانید که نهایت تلاشتان را کرده اید، پس به آن افتخار کنید. اگر فکر می کنید راههای بهتری برای انجام کارتان وجود دارد، بی درنگ آن را دنبال کنید تا سطح کیفی کارتان ارتقاء یابد.
قبل از اینکه کودکان بتوانند سخن بگویند، می توانند بخندند، اما خنداندن آنها هم نوعی هنر است. تست زیر را انجام دهید تا بدانید چقدر در مورد خنداندن کودکان می دانید:..
۱) کدام جمله صحیح است؟
الف) خندیدن یک رفتار غیراکتسابی و ذاتی است.
ب) خندیدن نوعی رفتار اکتسابی است که کودکان در برخورد با دیگران یاد می گیرند.
▪ الف درست است. کودکان به محض تولد خندیدن را بلد هستند و با کمک آن به والدین نشان می دهند که به آنها علاقه مند هستند.
۲) چرا شیرخواران می خندند؟
الف) چون شیر خورده و سیرند و این حس خوشایند است.
ب) پیش از حرف زدن می خواهند با این روش ارتباط برقرار کنند.
▪ (ب) درست است. گرچه اکثر شیرخواران بعد از اینکه سیر می شوند یا سینه مادر را می بینند شاد می شوند و می خندند اما دلیل اصلی خنده آنها برقراری ارتباط، جواب دادن به حرف های مادر و خیلی ساده تبادل اطلاعات است. هرچه بیشتر با فرزندتان حرف بزنید، بیشتر می خندد.
۳) اولین لبخند از کی شروع می شود؟
الف) ۳ هفتگی
ب) ۲ ماهگی
▪ (ب) درست است. خنده شیرخواران از ۲ ماهگی هوشیارانه و ارادی است و باعث می شود از این پس روابط اجتماعی خود را آغاز کند و اولین قدمی است که به او هویت می دهد.
۴) اولین خنده صدادار کی شروع می شود؟
الف) ۳ تا ۴ ماهگی
ب) ۶ تا ۸ ماهگی
▪ (الف) درست است. حدود ۳ یا ۴ ماهگی ناگهان کودکان همراه با خنده صداهایی درمی آورند که شبیه به قهقهه زدن است.
۵) کودکان در ۳ تا ۴ ماهگی به دالی موشه چه واکنشی نشان می دهند؟
الف) می خندند و از آن لذت می برند.
ب) می ترسند و گریه می کنند.
▪ (الف) درست است. البته ممکن است خنده با کمی اشک ریختن همراه شود زیرا خنده مکانیسم طبیعی دفاع در برابر ناشناخته هاست. شیرخوار ۳، ۴ ماهه هنوز آنقدر آمادگی ندارد که در برابر وقایع عجیب خارجی امنیت درونی داشته باشد. هنوز باید چند ماهی بگذرد تا یک شیرخوار واقعا نسبت به دالی موشه عکس العمل واضح تری نشان دهد و خنده او از سر شوق و بازی باشد.
۶) از ۵ ماهگی کودک می تواند…
الف) چشمان اش را پشت دستان اش پنهان و دالی موشه بازی کند.
ب) به حرکت شما که صورتتان را پشت دستان تان پنهان کرده اید و به او دالی موشه می کنید بخندد.
▪ (ب) درست است. او در این سن هنوز نمی تواند همراه شما بازی کند و تنها عکس العملش به بازی شما خنده است.
۷) بین این ۲، کدام یک بیشتر مورد علاقه فرزند شماست؟
الف) قلقلک دادن پاها
ب) قلقلک دادن زیر گردن
▪ (الف) درست است. درست است که شیرخواران قلقلک را دوست دارند اما قلقلک زیر گردن برای آنها دلپذیر نیست. حتی قلقلک دادن شکم و پاها نیز باید بسیار آرام انجام شود تا مورد علاقه بچه ها باشد. بهترین کار این است که به آرامی پاهای او را به صورتتان بمالید و با بینی با کف پای او بازی کنید.
۸) در صورتی می توانید صدای خنده او را بشنوید که:
الف) با صورتتان شکلک درآورید.
ب) یک ماسک دلقک به صورت بزنید.
▪ الف درست است. تا قبل از ۳ سالگی بچه ها مفهوم ماسک را نمی فهمند. اگر آنها را جلوی آینه ببرید، حرف بزنید و شکلک درآورید بیشتر می خندند.
۹) در صورتی می توانید صدای خنده او را بشنوید که:
الف) برایش آواز بخوانید.
ب) با دهان برایش صداهای حیوانات خاصی دربیاورید.
▪ (ب) درست است. شنیدن صداهای غیرآشنا و سرگرم کننده می تواند فرزند شما را بخنداند. از ۱۸ ماهگی یا ۲ سالگی به بعد است که شعر خواندن برای او جذاب می شود.
۱۰) کودک شما دوست دارد.
الف) در ناف او فوت کنید.
ب) در صورتش فوت کنید.
▪ (الف) درست است. کودکان عاشق این هستند که شما شکم آنها را ببوسید و در آن فوت کنید. با این حرکت می خندند. برعکس فوت کردن در صورت آنها را عصبانی می کند.
۱۱) موقع عوض کردن پوشک، بچه ها دوست دارند:
الف) شکمشان را ببوسید.
ب) گونه شان را ببوسید.
▪ (الف) درست است. شکم اندام حساسی است و بوسیدن آن سبب خنده فرزندتان می شود.
۱۲) از یک سالگی به بعد، فرزند شما بیشتر می خندد چون:
الف) چون بهتر مفهوم اداها و بازی های شما را می فهمد.
ب) کمی دست و پاچلفتی بازی درمی آورد.
▪ (الف) درست است. او از این سن می فهمد اداها می توانند جلب توجه کنند و برای اینکه جایگاه خود را بین شما حفظ کند، سعی می کند والدین را بخنداند. حتی ممکن است برخی حرکات را تقلید کند. سعی کنید او را تشویق کنید.
۱۳) فرزند شما با پدرش می خندد وقتی:
الف) او را بلند می کند و مانند هواپیما پروازش می دهد.
ب) وقتی او را روی کمر می گذارد و اسب سواری می کند.
▪ (الف) درست است. بیشتر بچه ها از هواپیما شدن لذت می برند به شرطی که پدر زیاده روی نکند. در این حالت بچه عصبانی می شود و گریه می کند.
فروید می گوید؛ خودشیفتگان ابعاد منفی زیادی دارند، از جمله
اینکه از نظر عاطفی منزوی و بسیار بدگمان و بی اعتماد هستند، شنونده های
خوبی نیستند و فاقد احساس یگانگی و همدلی اند و احساس خطر می تواند باعث
خشم آنان شود.
با در نظر گرفتن این که امروزه خودشیفتگان زیادی
در مصدر قدرت سازمان ها هستند، مسأله یی که سازمان ها با آن مواجه می شوند
اطمینان از این امر است که چنین مدیرانی، شرکت یا سازمان را به نابودی می
کشاند.
هنگامی که فضای نظامی گری، مذهبی و سیاسی بر جوامع حاکم
بود چهره هایی همچون گاندی ظهور کرده و دستور کار سیاسی را مشخص می کردند،
اما هنگامی که کسب و کار تبدیل به موتور تغییرات اجتماعی شد، به نوبه ی
خود تولید مدیران خود شیفته را به دنبال داشت. در اوایل قرن بیستم افرادی
چون ادیسون، اندرو کارنگی از فن آوری های جدید بهره برداری و ساختار صنعتی
آمریکا را دگرگون کردند.
خودشیفتگان آن قدر جسارت و اعتماد به نفس دارند که در برابر تغییرات عظیمی که جامعه دچار آن می شود دوام آورند.
خودشیفتگان
مفید فقط مخاطره پذیرانی نیستند که می خواهند کاری انجام دهند، بلکه
افسونگرانی هستند که می توانند به وسیله ی قدرت کلام و بیان خود بر توده ی
مردم اثرگذار باشند که این مسأله به شکل مفید آن بر می گردد.
خطر
آن است که خودشیفتگی می تواند به خودشیفتگی بی ثمر تبدیل شود. در نبود
عوامل بازدارنده و دانش، خودشیفتگان می توانند تبدیل به خیال پردازانی
رؤیاپرداز شوند.
آنها طرح ها و برنامه های بزرگی را در سر می
پرورانند و خیالاتی در سر دارند که فقط شرایط یا دشمنان می توانند مانع
موفقیت آنها شوند. این تمایل به تکبرو بلند پروازی و شک و بدگمانی پاشنه ی
آشیل آنهاست. به همین دلیل حتی خودشیفتگان، در معرض خودبینی، پیش بینی
ناپذیری و در موارد حادتر بدگمانی قرار می گیرند. بعضاً این تکبر و خودبینی
باعث می شود که آنها دچار توهم شوند و احساس کنند برنامه های آنان و روش
های مدیریتی شان افزایش می یابد. آنها معتقدند کلمات و عبارات می تواند
ورای کوه ها حرکت کند و سخنان امیدوار کننده و الهام بخش آنها منحصر به فرد
باشد و صرفاً آنان هستند که تاکنون برنامه های مدونی برای سازمان ارایه
کرده اند. آنها می توانند بقیه ی سازمان ها و شرکت های دنیا را با الگوهای
خود راهنمایی کنند و به سر منزل مقصود برسانند و این توهم آن قدر شدت پیدا
می کند که فکر می کنند نیروهای خارق العاده یی آنان را کمک و در چرخه ی
سازمانی هدایت می کند.
این خودبینی ها همچنین باعث می شود که
دیگران را تحقیر کنند، فروپاشی سازمان های موفق را نوید بدهند و سازمان خود
را یک الگوی موفق برای سازمان ها و شرکت های دیگر قلمداد کنند.
خودشیفتگان
چشم انداز داشته و در جذب پیروان مهارت دارند و اکثر این کار را به وسیله ی
قدرت کلام و بیان خود انجام می دهند. آنها در برخی اوقات با استفاده از
امکاناتی که دراختیار دارند و واگذاری آن به پیروان شان، جریان تأثیر گذاری
را افزایش می دهند.
آنها همیشه وابسته به پیروان و طرفداران
خود هستند، نیاز به تملق و چاپلوسی آنها دارند و هر چه پیش می روند کمتر به
نصایح و هشدارها گوش می دهند. آن هنگام که دیگران تردید دارند آنها مطمئن
اند و به جای اینکه سعی کنند افراد مخالف خود را متقاعد کنند، خود را در
نادیده گرفتن آنها محق احساس می کنند. آن قدر رفتار پارانویا (سوءظن) در
آنها بالا می رود که نمی توانند خارج از حلقه ی دوستان و فامیل و بعضاً هم
مسلکان خود از امورات و کارهای سازمان و شرکت استفاده کنند و این باعث
انزوای آنان حتی در حلقه ی پیروان شان می شود.
خودشیفتگان به
شدت به انتقاد حساس هستند و از احساسات دوری می کنند. آنان دیوار ضخیمی بین
خود و منتقدین برقرار می کنند، از نظر شناختی دچار مشکل می شوند و با کوچک
ترین انتقادی برآشفته شده و منتقدین خود را با حربه های مختلف از جمله
اتهام وابستگی به سازمان های رقیب و افراد نفوذی از گردونه خارج می کنند.
آنان
نمی خواهند بدانند مردم در موردشان چه تفکری دارند، مگر اینکه این مسأله
در حال به وجود آمدن مشکل واقعی باشد. آنان نمی توانند مخالف را تحمل کنند.
آنها با کارکنانی که به آنها شک دارند یا زیردستانی که انعطاف ناپذیر
هستند بسیار خشن برخورد می کنند و در انظار عمومی، زیردستان و حلقه ی
مدیران متصل به خود را تحقیر می کنند.
اگرچه مدیران خود شیفته
اغلب می گویند کار تیمی می خواهند، اما در عمل یک گروه «بله قربان گو» را
ترجیح می دهند. برخی از دیگرخصوصیات خودشیفتگان به اختصار چنین است:
مدیران
خود شیفته هنگامی که احساس تهدید می کنند اغلب به هیچ حرفی گوش نمی دهند و
برخی اوقات آن قدر تدافعی هستند و تا آنجا پیش می روند که گوش نکردن را یک
مزیت برای خود می دانند. خود شیفتگان خوب گرچه همدلی را از دیگران طلب می
کنند، اما به همدل بودن خود توجهی نشان نمی دهند. آنان کمتر تأسف می خورند و
می دانند از چه کسانی استفاده کنند و می توانند به شدت و بیرحمانه
استثمارگر باشند؛ به همین دلیل حتی به رغم اینکه خودشیفتگان بدون شک «کیفیت
ستاره یی» دارند، اغلب دوست داشتنی نیستند و به راحتی افراد را علیه خود
می شورانند.
فقدان همدلی و استقلال شدیدی که خودشیفتگان احساس
می کنند پذیرش مشاوره را برای آنها مشکل می کند. مدیران خودشیفته اعتماد
کمی به مشاوره دارند و به ندرت با دیگران مشورت می کنند. مدیران خودشیفته
در تعقیب پیروزی و موفقیت مصمم و سرسخت هستند و در مورد آنان وجدان،
بازدارنده نیست.